نگاه خسته.....
چند وقتیست هر چه می گردم
هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم
نگاهم اما
گاهی حرف می زند گاهی فریاد می کشد
و من همیشه به دنبال کسی می گردم
که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید...
نظرات شما عزیزان:
دلت که گرفته باشد …
شادترین آهنگها روضه خوانی میکنند …
شلوغ ترین مکانها ، تنهاییت را به رخت میکشند …
و شادترین روزها برای تو غمگین ترین روزهاست …
دلت که گرفته باشد ، نغض میشود همه قانونها …
شادترین آهنگها روضه خوانی میکنند …
شلوغ ترین مکانها ، تنهاییت را به رخت میکشند …
و شادترین روزها برای تو غمگین ترین روزهاست …
دلت که گرفته باشد ، نغض میشود همه قانونها …
دعاي بي نظير
اين دعا را منتشر کنيد و ببينيد چطور غم هايتان از بين ميرود:
((سبحان الله يا فارِجَ الهَمّ و يا کاشفَ الغَم فرِّجْ هَمّي و يَسِّرْ
امري و ارحَمْ ضعفي و قِلةَ حيلتي و ارزُقني من حيث لا اَحتَسِبُ ياربّ
العامين))
ترجمه:
منزه است خداوندي که بر طرف کننده غم ها است. غم و مشکل من را برطرف کن،
بر ضعف و کمي چاره ام رحم کن و مرا از جايي که گمان نمي کنم روزي ده اي
پروردگار جهانيان.
حضرت محمد (ص) فرمودند : هرکس مردم را از اين دعا با خبر کند در گرفتاريش
گشايش پيدا مي کند.
اين دعا را منتشر کنيد و ببينيد چطور غم هايتان از بين ميرود:
((سبحان الله يا فارِجَ الهَمّ و يا کاشفَ الغَم فرِّجْ هَمّي و يَسِّرْ
امري و ارحَمْ ضعفي و قِلةَ حيلتي و ارزُقني من حيث لا اَحتَسِبُ ياربّ
العامين))
ترجمه:
منزه است خداوندي که بر طرف کننده غم ها است. غم و مشکل من را برطرف کن،
بر ضعف و کمي چاره ام رحم کن و مرا از جايي که گمان نمي کنم روزي ده اي
پروردگار جهانيان.
حضرت محمد (ص) فرمودند : هرکس مردم را از اين دعا با خبر کند در گرفتاريش
گشايش پيدا مي کند.
امشب
در کُنجِ بسترِ تب آلودم
یادواره ی غزل هایِ کهنه را ،
به سوگ می نشینم ...
امشب
در اوهامِ فرسوده ی خویش ،
بی آنکه نایِ سخن باشدم به تن ،
از خویش می گریزم
و با تو می پیوندم
ای ماهِ در پیاله ی حوضچه !
در کُنجِ بسترِ تب آلودم
یادواره ی غزل هایِ کهنه را ،
به سوگ می نشینم ...
امشب
در اوهامِ فرسوده ی خویش ،
بی آنکه نایِ سخن باشدم به تن ،
از خویش می گریزم
و با تو می پیوندم
ای ماهِ در پیاله ی حوضچه !
عالي بود آبجي
لايـــــــــــــــــــــــ ـــــــــك...
لايـــــــــــــــــــــــ ـــــــــك...
کاش می دانستی
چقدر جایِ خالی ات امشب ،
دلم را چنگ می زند ...
من چشم هایِ آشنایِ تو را می خواهم
در هِق هقِ گریه هایِ امشبم ...
نمی دانم چرا گاهی می خندم
خنده هایت هنوز ،
روی پنجره ی اتاقِ من ،
بیدارند ...
گفتی که دیگر نمی آیی !
فکر می کنی با گفتنِ این حرف ، از پا در می آیم؟!
چقدر جایِ خالی ات امشب ،
دلم را چنگ می زند ...
من چشم هایِ آشنایِ تو را می خواهم
در هِق هقِ گریه هایِ امشبم ...
نمی دانم چرا گاهی می خندم
خنده هایت هنوز ،
روی پنجره ی اتاقِ من ،
بیدارند ...
گفتی که دیگر نمی آیی !
فکر می کنی با گفتنِ این حرف ، از پا در می آیم؟!